رستارستا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

دختر پاییزی ما

11 ماهگی گل دختر

عزیز دل من، این اولین ماهگرد تولد شما بود که توی شهرکرد برگزار می شد، ما تصمیم گرفتیم از هوای پاییزی و طبیعت زیبای اینجا استفاده کنیم و جشنمونو توی فضای آزاد بگیریم..برای همین رفتیم به شهر سامون ساحل زیبای زاینده رود و کلی عکسای پاییزی گرفتیم، عکسارو میذارم تو ادامه مطلب.. ولی چون هوا یکم سرد بود مجبور شدیم بیام خونه کیک بخوریم رستا از گرفتن عکس خسته شده دختر جونم به خودش افتخار می کنه که ماه تولدش دو رقمی شده ...
27 آذر 1393

رستا و محرم

رستای عزیزم، محرم امسال هم مثل همیشه حال و هوای خاصی داشت، با این تفاوت که من امسال به خاطر داشتن شما و وجود حس مادری، ذره ای تونستم حس رباب مادر حضرت علی اصغرو بیشتر درک کنم، بهمین خاطر من و شما و عمه فرگل توی یه روز سرد زمستونی که برف می بارید رفتیم همایش شیرخوارگان حسینی، قبل از اینکه به محل همایش برسیم، من به بابایی و عمه گفتم فکر کنم امسال خلوت باشه چون هوا خیلی سرده ولی وقتی رسیدیم، دیدم که عشق امام حسین سرما و گرما نمی شناسه، امیدوار راه و روش  امام حسین همیشه ملاک راه صحیح توی زندگیت باشه ..   ...
26 آذر 1393

زنده رود و رستا

دختر عزیزم توی این مدتی که ما اصفهان ساکن بودیم، زاینده رود آب نداشت و ما هر بار که از کنارش رد میشدیم با حسرت بهش نگاه می کردیم همزمان با برگشت ما به شهرکرد آب رودخونه رو باز کردند، ، بازم خدارو شکر که زنده بودیم و یه بار دیگه زاینده رود زیبا و پر آب رو دیدیم، گلم یکی از دغدغه های فکری من، همین بحران آبه که روز بروز بیشتر و بیشتر میشه، می ترسم بزرگ که شدی دیگه رودخونه ای نمونده باشه که از دیدنش لذت ببری، شاید خودتم به همین موضوع فکر می کردی آخه خیلی محو تماشای آب شده بودی... ...
26 آذر 1393

10 ماهگی رستا جان و خونه جدید

دخترک نازنازی من، همزمان با 10 ماهه شدنت، ما بطور کاملا غیر منتظره تصمیم گرفتیم که به شهری که 17 ماهه پیش اومدیم، برگردیم...این ماهگرد شما هم توی اسباب کشی و شرایط سخت برگزار شد و ما تا اخر ماه یعنی دو روز بعد از ده ماهگیت، باید از اون خونه بیرون می رفتیم. خونه ای که لحظه لحظه اش برای ما پر از خاطرات خوب بود، خونه ای که پا به پای ما منتظر اومدنت بود، هر روز صبح منتظر دیدن یه نشونه از درخت روبروی پنجره اش بودم که پاییزو به من نوید بده تا با اومدن پاییز، به تو نزدیک و نزدیک تر بشم، خونه ای که شاهد زیباترین لحظات زندگی ما بود وقتی که اومدی، خونه ای که ناظر اولین خنده تو بود عزیزم، خونه ای که سرد بود ولی سردمون نمیشد چون تو نفس می کشیدی، یادش ب...
25 آذر 1393
1